باذن الله
سیدی از اولاد سبزپوشان بنی حسن علیهالسلام
کوچههای شهر ری چه بیچراغ به انتها میرسیدند
و بامهای خانهها چقدر از افق دور بودند.
نمیدانم
در کدام روز تقویم تاریخ آرزوهای شهر ری بود.
که مسافری از مدینه
از دروازه بی نام و نشان ری گذشت
و کفشهایش را در کوی «سکة الموالی» از پای درآورد.
سحرگاه همان روز بود که هزاران یا کریم خاکستری
در کفشهای خاک خوردهاش لانه کردهاند و باغبانهای پیر شهر، در جای پایش، ستارههای سبز کاشتند و بامهای شهر پرشرار از کبوترهایی که میخواستند در همسایگی خانه خورشید، تخم بگذارند.
آن سید کریم
که از اولاد سبزپوشان بنی حسنی علیهالسلام بود،
هر غروب که سجادهاش را در ایوان عبادت پهن میکرد
بوی گل یاس در جانماز همه مؤمنین میپیچید و به نفس حق آن مرد پارسا، دعای همه حاجتمندان برآورده میشد.
طلاب و حجره نشینان فقه و حدیث
بر سر سفره فضل و کمال او نشستند
تا در زمانه اخلاط صدق و کذب
از روایات ناب و خالص او که نسل در نسل در رگ و خون او جاری شده بود، طعامی برای رزق خویش برگیرند.
برای شیعیان دورمانده از عطر امامت
مصاحبت با مردی که همنشینی با سه امام را در کوله بار تنهایی خویش دارد، به سان یافتن چشمه آبی است برای عطش زدگان وادی حیرت!
اهالی شهر ری که سالها در حسرت کربلا
دانههای اشک برشته تسبیح فراق شمرده بودند
به نیت آن حدیث مبارک
که دیدار حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام را به سان زیارت کربلا دانسته بود،
دلتنگیهایشان را به ضریح چشمان او بخشیدند
و هنوز
راه کربلای خیلیها،
که دست شان از ضریح شش گوشه کوتاه است،
از جاده شهر ری میگذرد.
نوشته شده در تاریخ شنبه 94 مرداد 10 توسط
سید علی افشاری (منتظر افرا)